شعردردزمونه | علی ناصری،شاعران جوان ایرانی،علی ناصری شاعر،اشعارعاشقانه جدید

دردزمونه


خداياجزدرد و غم هيچی نمونده کنارم

کي عزرائل مياد و ميگه تمومه کارم

ديگه نميخوام تو اين دنيا زنده باشم

کاش مرگم بياد و ازاين غصه ها رهاشم

نميخوام ديگه قلم و ورق باشه تودستام

نميخوام گونه هام خيس بشه از اشکام

وقتي تو اين دنياکسی نيست محرم حرفام

وقتی ازپيشم رفته طبيب همه ی دردام

اين روز هاي غم و غصه ميخوام نباشه

روزهايي که زندگي منو ازهم ميپاشه

نميخوام زنده باشم وقتی دلم پر ازخونه

وقتی هيچي پيشم نيست جزدردزمونه

تواين دنيازنده باشم که چی بشه چيکارکنم

بشينم توي اتاق تاريک و نگاه به ديوارکنم

ديگه نميخوام باشم تواين زمونه ی پر ازدرد

ببين چی بودم و زمونه باهام چيکارکرد


بازدید : 21347امتیاز :3

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به علی ناصری،شاعران جوان ایرانی،علی ناصری شاعر،اشعارعاشقانه جدید است.