آرشیو مطالب behnaz | علی ناصری،شاعران جوان ایرانی،علی ناصری شاعر،اشعارعاشقانه جدید - صفحه 2

انشاء درمورد روز مادر


انشا روز مادر موضوع انشا درمورد مادر

انشا روز مادر موضوع انشا درمورد مادر

انشا روز مادر 18 اسفند 96 روز ولادت حضرت فاطمه زهرا می باشد این روز را روز مادر نامگذاری کرده اند در ادامه هفت انشا درباره روز مادر آورده شده است که امیدواریم مورد پسند شما قرار بگیرد

انشا روز مادر شماره یک

دلم گرفته است یا دلگیرم یا شاید هم دلم گیر است

نمی دانم!

اصلاً هیچ وقت فرق بین اینها را نفهمیدم

فقط می دانم دلم یک جوری می شود، جوری که مثل همیشه نیست، دلم که اینطور می شود، غصه ها ی خودم که هیچ غصه ی همه ی دنیا می شود غصه ی من...

بعد دلم هوای زیارت می کند، دلم هوای باران می کند، هوای بوی خاک نم خورده می کند

آن وقت دردِ دل گرفته ام، دو برابر می شود

دلم گیر که بود، دلگیر که بود، حالا هم هوایی شده است...

همه ی اینها حرف است

خودم بهتر می دانم دلم چِش شده است

تقصیر او نبود

تقصیر من هم نبود

شاید تقصیر باران بود که زمین را خیس کرده بود

سُر خورد؟ یا هُلش دادند؟

من نبودم،یعنی حواسم نبود، حواسمم بود

به او بود

به دلم نبود

به گمانم لیز خورد

شاید هم خودش را به لیز خوردن زد

به هر حال دلم از دستش افتاد...

از وقتی دلم شکست همش اینجوری می شود

چه جوری ؟

گفتم دیگر: می گیرد، گیر می شود، هوایی می شود...

تقصیر باران نبود

تقصیر او بود

باید حواسش را جمع می کرد

خوب حواس است دیگر پرت می شود

مگر حواس تو پرت نشد؟!

پس تقصیر تو بود

تقصیر من که بود

تقصیر من بود که دلم را دست او سپردم

خوب دستم بند بود

کار داشتم

که چی؟!

نباید یک لحظه حواسش را جمع می کرد؟

یک دقیقه هم نتوانست نگهش دارد

تقصیر خودش که نیست

اصلاً این حرفها از تو بعید است

قضا بلا بود دیگر

مگر تو تا به حال کاسه بشقاب نشکاندی؟!

مادرم همیشه می گوید قضا بلا بود

این بار هم مثل همان می شود

قضا بلا می شود

آسمان که به زمین نیامده

روزی هزارتا دل می شکند

هیچ کس مثل تو آسمان ریسمان نمی بافد

دل توهم مثل همه ی دلهای دیگر

نکند عتیقه بود؟

قیمتی بود؟

یادگاری بود؟

نه نبود، نه عتیقه بود، نه یادگاری، نه قیمتی

فقط دل من بود، دل من، همین

خوب دیگر

پس همان بهتر که شکست

می رویم یکی دیگر می خریم

این همه غصه خوردن داشت؟

شبها کنار خیابان همه دلهایشان را حراج می کنند می رویم و یه ...

پایم را به زمین می کوبم

اشکم در می آید

من دل خودم را می خواهم

دل خودم را

بچه شدی؟! چرا گریه می کنی؟

بیا تکه هایش را جمع کنیم، می بریم برایت چسپ می زنم مثل روز اولش می شود...

دیدی!

دیدی نشد!

دیدی مثل روز اولش نشد؟

حالا همش دلم می گیرد

دلگیرمی شوم

دلم گیر می شود

من دل خودم را می خواهم مادر، دل مهتاب

انشا روز مادر شماره دو

مادر کلمه است که هر انسان آگاه به آن آشنایی کامل دارد.

هر انسان از آوان طفولیت الی آخرین ساعت حیات خویش در فکر واندیشه این گوهر زیبا وگرانبها می باشد زمانیکه انسان پا به عرصه حیات و زندگی میگذارد همین مادر است که طفل خویش را با یک عالم مشکلات زنده گی تربیه وپرورش داده تا باشد مصدر خدمت برای خود وجامعه خویش گردد. شب زنده داری های مادر در آوان طفولیت بخاطر صحت وسلامتی طفلش وباخبری از آن هزاران تکالیف جدی دیگر که هر لحظه حیات طفل را به مخاطره می اندازد یکی از اعمالی به حساب میرود که هر انسان داردای ضمیر روشن ولو هر قدر مصدر خدمت برای مادر خویش گردد بازهم ناچیز خواهد بود. و آرزوی همیشه گی مادر باخبری از طفلش است . مادر مقدس ترین موجود روی زمین به شمار رفته و مادر زیبا ترین وگرانبها ترین هدیه الهی است که برای هرکس به ارمغان آورده است. وهر لحظه اطاعت وعبادت این موجود پاک ومقدس هر انسان روشنفکر لازم می باشد و هرکس اگر خواهان کسب رضای خداوند متعال(ج) باشد با ید به بهترین صورت اطاعت واحترام مادر را داشته باشد. تلخ ترین لحظه عمر، لحظه مرگ مادر است و آغوش مادر گرم ترین جای برای زیستن است. مادر نه بلکه پسر خودرا نه ماه در شکم خود حمل میکند بلکه بیخوابی های مادر که برطفلش میکشد اصلاً جبران نمیشود. پیامبر اکرم (ص) می فرماید که اگر من مادر خودرا به آغوش خود گرفته هفتاد دور خانه خدارا طواف کنم باز هم ناچیز خواهد یک شب بیخوابی مادر جبران نمیشود، یعنی زحمات که مادر بر اولاد خویش میکشد جبران ناپذیر است. ومادر تمام زنده گی اش را فدای اولاد خویش میکند تا یک اولاد های خوب وبا تربیه تحویل به جامعه بدهد، زیرا که چه خوش گفته اند که:

«بهشت زیر پای مادران است.»

پس بر ما لازم است تا همیشه به این گوهر زیبا ومقدس احترام داشته و عملی را انجام ندهیم که باعث رنجش ایشان گردد. پس ما چرا به پدر ومادر خود احترام نکنیم؟ ما چرا تابع امر مادر یا از سخن های مادر بی اطاعتی کنیم؟ پس جوانان وخواننده گان محترم امیدوام همیشه مصدر خدمت برای مادر وجامعه خود باشید وامیدوارم که نظر تان را در این مورد بیا نمایید پس جوانان عزیز تا بع امر مادر تان باشید تا بهشت نصیب تان شود. ویک چیز دیگر را که یاد آور شوم جوانان وعزیزان که به پدر ومادر خود احترام نمی کند ویا تابع امر مادر خود نمی باشد و یا از امر مادر بی اطاعتی میکند دلیلش چیست؟ امید وارم که دلیلش را بگوید که چرا بی اطاعتی میکند

انشا روز مادر شماره سه

به سلامتی مادر واسه اینکه دیوارش از همه کوتاهتره!

به سلامتی مادر بخاطر اینکه هیچوقت نگفت من همیشه گفت بچه هام...

به سلامتی مادر بخاطر اینکه همیشه از غمهامون شنید اما هیچوقت از غمهاش نگفت

به سلامتی مادر بخاطر اینکه از سلامتیش برای سلامتی بچه هاش همیشه گذشته

به سلامتی مادر بخاطر زندگی که همراه با شادی و امید و مهربونی بهمون میده

به سلامتی مادرچون هیچوقت خستگیشو به رخمون نمیکشه و ازش گلایه ای نمیکنه

به سلامتی مادر چون اگه خورشید نباشه میشه گذرون کرد اما بدون حضور مادر زندگی یه لحظه هم معنی نداره...

انشا روز مادر شماره چهار

مادر کلمه است که هر انسان آگاه به آن آشنایی کامل دارد. هر انسان از آوان طفولیت الی آخرین ساعت حیات خویش در فکر واندیشه این گوهر زیبا وگرانبها می باشد زمانیکه انسان پا به عرصه حیات و زندگی میگذارد همین مادر است که طفل خویش را با یک عالم مشکلات زنده گی تربیه وپرورش داده تا باشد مصدر خدمت برای خود وجامعه خویش گردد. شب زنده داری های مادر در آوان طفولیت بخاطر صحت وسلامتی طفلش وباخبری از آن هزاران تکالیف جدی دیگر که هر لحظه حیات طفل را به مخاطره می اندازد یکی از اعمالی به حساب میرود که هر انسان داردای ضمیر روشن ولو هر قدر مصدر خدمت برای مادر خویش گردد بازهم ناچیز خواهد بود. و آرزوی همیشه گی مادر باخبری از طفلش است . مادر مقدس ترین موجود روی زمین به شمار رفته و مادر زیبا ترین وگرانبها ترین هدیه الهی است که برای هرکس به ارمغان آورده است. وهر لحظه اطاعت وعبادت این موجود پاک ومقدس هر انسان روشنفکر لازم می باشد و هرکس اگر خواهان کسب رضای خداوند متعال(ج) باشد با ید به بهترین صورت اطاعت واحترام مادر را داشته باشد. تلخ ترین لحظه عمر، لحظه مرگ مادر است و آغوش مادر گرم ترین جای برای زیستن است. مادر نه بلکه پسر خودرا نه ماه در شکم خود حمل میکند بلکه بیخوابی های مادر که برطفلش میکشد اصلاً جبران نمیشود. پیامبر اکرم (ص) می فرماید که اگر من مادر خودرا به آغوش خود گرفته هفتاد دور خانه خدارا طواف کنم باز هم ناچیز خواهد یک شب بیخوابی مادر جبران نمیشود، یعنی زحمات که مادر بر اولاد خویش میکشد جبران ناپذیر است. ومادر تمام زنده گی اش را فدای اولاد خویش میکند تا یک اولاد های خوب وبا تربیه تحویل به جامعه بدهد، زیرا که چه خوش گفته اند که: بهشت زیر پای مادران است. پس بر ما لازم است تا همیشه به این گوهر زیبا ومقدس احترام داشته و عملی را انجام ندهیم که باعث رنجش ایشان گردد. پس ما چرا به پدر ومادر خود احترام نکنیم؟ ما چرا تابع امر مادر یا از سخن های مادر بی اطاعتی کنیم؟ پس جوانان وخواننده گان محترم امیدوام همیشه مصدر خدمت برای مادر وجامعه خود باشید وامیدوارم که نظر تان را در این مورد بیا نمایید پس جوانان عزیز تا بع امر مادر تان باشید تا بهشت نصیب تان شود. ویک چیز دیگر را که یاد آور شوم جوانان وعزیزان که به پدر ومادر خود احترام نمی کند ویا تابع امر مادر خود نمی باشد و یا از امر مادر بی اطاعتی میکند دلیلش چیست؟ امید وارم که دلیلش را بگوید که چرا بی اطاعتی میکند. مادر ای کسی که راحتی و آسایش خود را برای بزرگ کردن من فدا نمودی ای وجود مقدسی که شبها بی خوابی ...

انشا روز مادر شماره پنج

خانممون چند وقت پیش یه موضوع انشا به اسم مادر داد گفت بنویسید همه شروع به نوشتن کردن منم یه انشا نوشتم که هم بچه ها هم معلممون گریه افتاد...آخه یکی از بچه هاچند وقت پیش مامانش رو ازدست داداه بود..هممون ناراحت بودیم خانممونم لابد یاده مادرش افتاده بود شاید در پست بعدی انشا رو واستون نوشتم........ خلاصه زنگ خورد یه عده ای انشا هاشونا خوندن ویه عده نخوندن...یکی از بچه ها اومد پیش من وگفت قدر خونوادتون ومادرتونا بدونید پرسیدم چطور؟ گفت من از وقتی به دنیااومدم و بچه بودم مامان وبابام از هم طلاق گرفته بودن و من بایه مادر بزرگی که ازهمه نوع بیماری داشت سر وکله میزدم تا حالا اونم مرد...الان پیش بابا بزرگ پیرمم...گفتم بابات چی گفت ازدواج کرده !!گفتم برو پیشش گفت منا دوست نداره واز من خوشش نمیاد!!! گفتم مامانت چی؟ گفت:اونم ازدواج کرده و شوهرش منا نمیپذیره...چی میتونستم اون موقع بگم جز یه آه بلند برای او.. دوستم اشک تو چشماش جمع شد وبغض گلوشا گرفت وگفت به خاطر همینه که میگم قدر خونواده هاتونا بدونین........ او نمیدانست غذا خوردن با پدر ومادر چه لذتی دارد ..او نمیدانست قربان صدقه های پدرچیست..او دست نوازش مادر نداشت..او لبخند مادر را تاحال ندیده ...اونان وپنیری که مادر برایش میگیرد را نداشت او حال تنها خداییش را داشت وخدایش را................ بیاین قدر خونواده هامونا بدونیم بیاین قدر لبخند مادرامونا بدونیم بیاین از امروزقدر دور هم بودنمان را بدانیم.... خدایاااااا شکرت..هزار مرتبه شکر که به من خونواده دادی من امروز قدر خانواده ام رو میدونم................. چقدر خوب میشد اگر همه یمان شکر گذار این نعمت بودیم.....

انشا روز مادر شماره شش

بسم الله الرحمن الرحیم سلام ، من دانش آموز کلاس ششم هستم و می خواهم درباره ی موضوع احترام به پدر و مادر یک انشاء بنویسم. ما با این دو نعمت بزرگ یعنی پدر و مادر باید خدا را شکر گذار باشیم که این دو نعمت را به ما داده است. ما باید به پدر و مادرمان احترام بگذاریم، زیرا آن ها ما را به این جا رسانده اند. خیلی از بچه ها هستند که پدر و مادرشان را در یک حادثه یا اتفاقی از دست داده اند ولی روحیشان را از دست نداده اند. خوب از این موضوع بگذریم حال باید بر سر موضوع احترام به پدر و مادر صحبت کنیم. اول از پدر: پدر ما را به این جا رسانده و به ما پول داده است. اگر پدر نبود ما نمی توانستیم تحصیل کنیم و خرجی خود مان را در بیاوریم، پس باید احترام پدرمان را نگه داریم . امّا مادر : مادر به ما شیر داده و از ما مراقبت کرده است. برای ما لالایی و قصّه های قشنگ گفته و ما را تا این جا رسانده است، پس باید احترام مادرمان را نگه داریم و آن را دوست داشته باشیم و در یک حکایتی از سعدی آمده است : وقتی به جهل جوانی، بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت : مگر خردی فراموش کردی که درشتی می کنی؟ گر از عهد خردیت یاد آمدی که بیچاره بودی در آغوش من نکردی در این روز، بر من جفا که تو شیر مردی و من پیرزن

انشا روز مادر شماره هفت

به نام خداوند بخشنده مهربان

مادر یعنی دلسوز و بی قرار، مادر یعنی امید در سختی ها، مادر یعنی رایحه ی خوش گل ها، مادر یعنی تمام وجود ما.

ای که همه جا هستی و بوی تو آرامش بخش دل هاست. ای که پادشاهان قدرتمند گدای دستای تواند. ای کسی که بهشت بی صبرانه مشتاق تو است.

بگو چگونه ستایش جان سوزی هایت را کنم، بگو چگونه شب هایی را که در خواب ناز بودم و تو بیدار ماندی را جبران کنم، بگو چگونه دوایی باشم بر درد های زندگی ات.

ای مادرم بدان تا تو به بهشت نروی به بهشت نمی روم، بدان پس از گذشت سال ها، سال مهرت در دلم جاری می ماند.

دوستت دارم، اشک های گوشه چشمت را هنگام موفقیتم دوست دارم، نگاه مادرانه ات را هنگام جدایی ها دوست دارم و تا ابد محتاج دستانت هستم، محتاج دستانی که سرم را نوازش می کرد، محتاج دستانی که پارچه ی خنک بر پیشانیم نهاد. حتی محتاج آن دستانی هستم که سیلی بر صورتم نهاد و راه بد و راست را به من نشان داد.

ای مادرم، ای کسی که هر چه گویم تلافی جانسوزی هایت نمی شود. ای کسی که آوردن نامت پر افتخار تر از قهرمان شدن در جهان است به خاط تمام خوبی هایی که در حقم کردی و من نادیده گرفتم مرا ببخش.

منبع : ww.aftambir.co


بازدید : 2017امتیاز :3

انشاء درمورد دوروز مانده به پایان جهان


دو روز مانده به پايان جهان، تازه فهميده که هيچ زندگي نکرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود، پريشان شد. آشفته و عصباني نزد فرشته مرگ رفت تا روزهاي بيش‌تري از خدا بگيرد.


داد زد و بد و بيراه گفت!(فرشته سکوت کرد)

آسمان و زمين را به هم ريخت!(فرشته سکوت کرد)

جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت!(فرشته سکوت کرد)

به پرو پاي فرشته پيچيد!(فرشته سکوت کرد)

کفر گفت و سجاده دور انداخت!(باز هم فرشته سکوت کرد)

دلش گرفت و گريست به سجاده افتاد!

اين بار فرشته سکوتش را شکست و گفت: بدان که يک روز ديگر را هم از دست دادي! تنها يک روز ديگر باقي است. بيا و لااقل اين يک روز را زندگي کن!

لابلاي هق هقش گفت: اما با يک روز... با يک روز چه کاري مي‌توان کرد...؟

فرشته گفت: آن کس که لذت يک روز زيستن را تجربه کند، گويي که هزار سال زيسته است و آن که امروزش را درنيابد، هزار سال هم به کارش نمي‌آيد و آنگاه سهم يک روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: حالا برو و زندگي کن!

او مات و مبهوت به زندگي نگاه کرد که در گودي دستانش مي‌درخشيد. اما مي‌ترسيد حرکت کند! مي‌ترسيد راه برود! نکند قطره‌اي از زندگي از لاي انگشتانش بريزد. قدري ايستاد، بعد با خود گفت: وقتي فردايي ندارم، نگاه داشتن اين زندگي جه فايده اي دارد؟ بگذار اين يک مشت زندگي را خرج کنم.

آن وقت شروع به دويدن کرد. زندگي را به سرو رويش پاشيد، زندگي را نوشيد و بوييد و چنان به وجد آمد که ديد مي‌تواند تا ته دنيا بدود، مي‌تواند پا روي خورشيد بگذارد و مي‌تواند...

او در آن روز آسمان خراشي بنا نکرد، زميني را مالک نشد، مقامي ‌را به دست نياورد، اما... اما در همان يک روز روي چمن‌ها خوابيد، کفش دوزکي را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آن‌هايي که نمي‌شناختنش سلام کرد و براي آن‌ها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.

او همان يک روز آشتي کرد و خنديد و سبک شد و لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد!

او همان يک روز زندگي کرد، اما فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند: او درگذشت، کسي که هزار سال زيسته بود.
منبع: عصر ایران

بازدید : 2450امتیاز :3

انشاء درمورد روزی که دوست دارم تکرار شود




انشا در مورد روزی که دوست دارم تکرار شود 4 انشا

انشا در مورد روزی که دوست دارم تکرار شود 4 انشا

انشا در مورد روزی که دوست دارم تکرار شود بیشتر روزهای زندگی مان می گذرند و ما توجهی نسبت به آنها نداریم اما روزهایی هم هستند که هیچوقت از ذهنمان خاج نمی شوند و می خواهیم باز هم تکرار شوند و آنها را تجربه کنیم در ادامه 4 انشا درباره موضوع ذکر شده آورده شده است

انشا شماره یک

روزی را دوست دارم تکرار شود که به یاد دارم روزی که هر لحظه از زندگی برایم معنا بخش بود،روزی که همیشه خدایم با من بود و از وجود خالصانه ام لذت می بردم، چه کسی میداند من چه روزی را می گویم؟

تصور کنید روزی را که آسمان لبخند می زندوخورشید می درخشد و ابرها در کنار آسمان بازی می کنند.دوستان با یکدیگر مهربان و دلسوز هستند و برای هم می میرند، تصور کنید روزی را که پدر مادرتان به شما لبخند رضایت می زنند و به شما افتخار می کنند.

تصور کنید روزی را که در مدرسه هستید،دوستان و آشنایان کنارتان هستند و می توانید از گرفتن نمره بیست لذت ببرید تصور کنید روزی را که زندگی با شما سخن می گوید و از زندگی درس دوستی و محبت و لذت نمره بیست گرفتن می گیرید

آری من از این روز سخن می گویم،روزی که هیچکس جز من و خدایم نمی تواند تصور کند.روز زندگی.

انشا شماره دو

بعضی از روز های سال وجود دارند که انسان میخواهد دوباره آن ها را تجربه کند. عید نوروز یکی از این روز هاست.

من دوست دارم عید نوروز را به چند دلیل تجربه کنم ؛ اولا عید دیدنی های متنوعی که در عید نوروز اتفاق می افتد.دوما خوردن آجیل های جور واجور و سوما اینکه دو هفته تعطیلیم و کلی خوش می گذرد.

اما بیشتر از هر دلیلی این عید باستانی را به دلیل روز سیزده به در دوست دارم !چون ما عادت داریم ، یعنی همه عادت دارند در این روز به دیدار طبیعت بروند .

ما سیزده بدر سال پیش، به همراه اقوام وفامیل که خدا زیادشان کند ! به یک منطقه کوهستانی رفتیم . به زبان خودم میگویم :« رفتیم کوهستون!!!! »

آن سال ، سال خوبی بود . چون ما روز قبل از سیزده بدر از کربلا آمده بودیم . جای همه خالی. بعد تمام شدن روز سیزدهم مسافرت ها و شروع میشود. ما برای سپری کردن اوقات فراغت خود به همراه دایی و خاله و مادر بزرگم به سواحل زیبای شمال کشور رفتیم. خیلی خیلی خوب بود!!

در شمال از هر چیز بهتر دریا بود چون حدود 2 سال بود که دریای شمال را ندیده بودم!!! تازه جنگل های سرسبذ شمال هم خارج از تعریف نیست!! اما من خوابیدن در جنگل ها را اصلا دوست ندارم چون از آن خاطره ی خوبی ندارم .

بگذریم .همه اینها را گفتم که بگویم که عید نوروز روز مورد علاقه من است وآرزو دارم که آن روز دوباره تکرار شود.!!

انشا شماره سه

روزی که دوست دارم تکرار شود، اولین روزی است که مدرسه را تجربه کردم.شاید برایتان عجیب باشد ولی من در این روز تنها کسی بودم که در مدرسه مان همراه با پدر و مادرم به مدرسه نرفتم!البته مادر و پدرم هم تقصیری نداشتند چون باید سر کار می رفتند.از یک طرف خیلی خوش حال بودم که به مدرسه می رفتم و از طرفی هم خیلی می ترسیدم!چون تا به آن زمان به طور جدی از پدر و مادرم جدا نشده بودم.ولی به هر ترتیب این یک توفیق اجباری بود .البته خیلی هم بد نگذشت.چون دوست مهد کودکم"امیرحسین"را در آن جا دیدم.پس از آن بچه ها به صف ایستادند و مدیر مدرسه برایمان سخنرانی کرد.سپس سر کلاسهایمان رفتیم.آن جا با معلممان خانم کریمی آشنا شدم.خانم کریمی پس از سلام علیک با بچه ها شروع به درس دادن کرد.ابتدا حرف الف و سپس حرف ب از حروف الفبا را به ما آموخت.در همان روز بود که یاد گرفتم بنویسم"بابا"و به همین دلیل خیلی ذوق کردم!!البته با وجود این همه ذوق و شوق نمره ی اولین املایم خوب شد!!به هر حال باید قبول کنیم املا سخت ترین درس اول دبستان بود و برای من تقریبا مشکل بود!!پس از زنگ املا زنگ ریاضی فرا رسید.ریاضی آنقدر آسان بود که سر کلاس خوابیدم!البته من اعداد را از قبل بلد بودم!پس از ریاضی زنگ خانه خورد و برگشتم خانه.این روز یکی از جذاب ترین روزهای زندگی ام بود ولی به هر ترتیب این روزهم مانند روزهای دیگر گذشت...خیلی دوست دارم به آن روزها برگردم و دوباره آن روزها تکرار شود ولی افسوس که نمی توان زمان را به عقب بازگرداند و روزهای خاطره انگیز را تکرار کرد.

انشا شماره چهار

نشاط و شادابی، عنصری است که باید خود ما در وجود مان بیافرینیم. خدا هر روز و هر صبح را تازه می آفریند و ما باید از اینکه هر روز صبح از خواب بیدار می شویم و روز تازه ای را شروع می کنیم باید خوشحال باشیم، چون مثل یک تولد تازه است.بهار نیز زایش مجدد آفرینش است که خداوند در دل هستی و طبیعت قرار داده است. روزهای بهاری می آیند و میروند تا به اوج تکامل خود می رسند و پخته می شود با ویژگی و خصوصیت خاص خود و میوه ها و محصولات و کار و کسب مخصوص خود؛ و این ها همه تازگی است.

تازگی را باید درون خودمان بسازیم، تولید کنیم، بپزیم و برای استفاده دیگران ارائه دهیم. اگر تازگی را در خود ایجاد نکنیم، به روز مرگی دچار می شویم و این یعنی مرگ!

منبع : http://www.aftabir.com


بازدید : 6200امتیاز :3

داستان درمورد چوپان دروغگو


چوپان دروغگو ، داستان چوپان دروغگو
روزی روزگاری چوپان مهربانی بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد.

چوپان دروغگو


روزی روزگاری چوپان مهربانی بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدتها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه ای نداشت تا اینکه ...


یک روز چوپان شروع کرد به فریاد:آی گرگ آی گرگ. وقتی مردم خود را به چوپان رساندند دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.

آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد میزد:"گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می رساندند می دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدتها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!
پس مردم ده تصمیم گرفتند پولهای خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی ترین ها و قوی ترین سگ ها را ...

چوپان نیز به آنها اطمینان داد که با خرید این سگها، دیگر هیچگاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش تر بود، به بقیه گفت:ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوانهای گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندانمان در اطراف پراکنده است !!!

مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند:آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم. اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند او را همراهی کردند.

بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آنها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند. در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند به یکدیگر می گفتند:"خود کرده را تدبیر نیست". یکی از آنها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانمان نقل می کنیم باید برای آنها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.

منبع : http://namnak.com


بازدید : 2033امتیاز :3

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به علی ناصری،شاعران جوان ایرانی،علی ناصری شاعر،اشعارعاشقانه جدید است.